ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم.از اجنه تا معرفی برترین فیلم های ترسناک دنیا چیزهایی که ترس شما رو از حقایق بیشتر میشود

رمان ترسناک اینجا هیچ چیز طبیعی نیست قسمت پنجم

چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۳۲ ب.ظ

اینجا هیچ چیز طبیعی نیست
ژانر: وحشت و تخیلی 
پارت: پنجم
نویسنده: امیرحسین 

توی سالن دانشگاه روی سرامیک های طوسی رنگ حرکت می کردم صدای کفشای قهوه ای رنگم توس سالن می‌پیچید چراغای سالن مدام اتصال می کردند و خاموش روشن می شدن هوا برخلاف اینکه تابستون بود به شدت سرده انگار دندون های خودت رو فرو کردی داخل یخ یه حس زنگ زدگی وحشتناکی داشت تحملش برام سخت بود! کم کم مدت اتصال چراغا زیاد می شد چراغا ۶ ثانیه خاموش و ۶ ثانیه روشن میشدن وقتی که چراغا دوباره خاموش شدن صدای همهمه همه جای سالن رو پر کرد انگار منو انداختن بین ارواح! وحشتناک بود یهو یه چیزی هلم داد افتادم زمین بعد ۶ ثانیه چراغا روشن شد چشمامو بسته بودم می ترسیدم ببینم! با صدای اینکه یکی گفت : درس جلسه ۷ رو برام بفرست چشمامو باز کردم سالن پر آدم بود انگار الان همه چی عادی شده بود دختری لاغر با قد بلند و موهای آتشین و چشمای سبز رنگ دستشو به سمتم دراز کرد و گفت اوه ببخشید هواسم نبود خوردم بهت! اوه تو چقدر شبیه آنا اسمیزگ هستی حتی عین خودش لباس پوشیدی! 
با تعجب پرسیدم اون الان اینجاست؟
گفت آره توی کلاس A1 مطمئنم تو خواهر دو قلو اش هستی البته من آنا رو نمی شناسم فقط چند باری دیدمش. بعد معذرت خواست و رفت
روی نیمکت فلزی سفید رنگ کنار دیوار نشستم به ساعتی که روش آرم دانشگاه بود خیره شدم هرچقدر چشمامو می بستم و تمرکز می کردم نمی تونستم برگردم یه چیزی مانع میشد شروع کردم به سیلی زدن به خودم که یهو یکی دستمو گرفت هنگامی که چشمامو بسته بودم داد زدم مایک خودتی ؟؟؟
که گفت: خانم محترم مشکلی پیش اومده دارین خودتون رو میزنین؟
باز باز کردن چشمام دوباره تو این خراب شده ی لعنتی بودم با لکنت گفتم نه ممنون نمی تونستم بیکار بشینم تصمیم گرفتم خودمو ببینم رفتم محوطه دانشگاه تا از پنچره خودم رو ببینم نمی خواستم منو ببینه و زنجیره زمان بهم بخوره البته اگه اینجا واقعا گذشته باشه!

پشت پنجره ایستادم پرده سفید رنگ کلاس کشیده شده بود اما می تونستم خودم رو که در حال مخفی چت کردن هستم ببینم تو اون دوران من با جان دوست شده بودم که بعدش بهم خیانا کرد کاش الان می تونستم برم و به خودم بگم که باهاش چت نکن قراره بخاطر یه دختر دیگه بهت خیانت کنه اما نمی تونستم!

زمانی که تو فکر بودم متوجه یه نفر دیگه شدم که کمی اون طرف تر از پنجره به داخل یه کلاس نگاه میکنه کمی که دقت کردم متوجه شدم دیدم همونیه که تو سالن بهم خورددصداش زدم با تعجب و ترس ازم پرسید ببخشید شما؟ با شنیدین این کلمه دیگه داشت شک و تردیدم به واقعیت تبدیل میشد که انگار این دختر هم از یه بعد دیگه اومده؟

  • رامین راجی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی