ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم.از اجنه تا معرفی برترین فیلم های ترسناک دنیا چیزهایی که ترس شما رو از حقایق بیشتر میشود

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان های خیلی ترسناک واقعی» ثبت شده است

۱۹
بهمن
۹۸

هزار فرسنگ نفرین 
شب نامه : دهم فصل دوم
ژانر: وحشت  ، رازآلود 
نویسنده : سیما
توجه: +15


فرودگاه پر بود از جمعیتی که حتی نمی شد تو شلوغی بهشون نگاه کرد چه برسه به پیدا کردن اون پدر جاناتان!
ویلیام روی یه کاغذ بزرگ نوشته بود دنبال جاناتان هستیم! با خوردن تنه ی مسافرا هر  لحظه فکر می کردیم جاناتان هستش! تا اینکه بالاخره یکی بین جمعیت که داشت به سمت مون میومد خودنمایی کرد!  لباس مسیحی سیاه رنگش  و صلیب نقره ای توی گردنش به سمتش رفتیم و ویلیام گفت: پدر جاناتان؟
تایید کرد و گفت خیلی مشتاق بودم ببینمتون !
ویلیام چمدون های پدر رو گرفت و به سمت در خروجی رفتیم.

سوار ماشین که شدیم پدر جاناتان گفت: خب ! بچه کجاست؟
ما با حساسیت خاصی گفتم: نخواستم بترسه بردمش مدرسه فکر کنم جاش امنه!
ویلیام گفت: پدر راه خلاصی هست !؟

پدر گفت: بهتره همین الان برین خونه شما باید نگاهی به فضای خونه تون بندازم...
..
..
ماشینو جلوی خونه پارک کردیم که جاناتان سردرد عیبی گرفت و با تلخی گفت: اینجا وحشتناکه نیروهای شیطانی خیلی ان !
با شندین کلمات بیشتر ترس من رو فرا می گرفت ترس از دست دادن پسرم جان!
وارد خونه شدیم جاناتات مقابل در ایستاده بود و با تعجب یک نگاه به داخل و بعد بیرون خونه می کرد.
ویلیام پرسید: اتفاقی افتاده چیزی فهمیدین؟
جاناتان گفت: اینجا یه چیزی عجیبه فرق داره
پرسیدم: چی؟
گفت: فضای خونه به شدت روحانی و مثبته در حالی که بیرون خونه فضا به شدت منفی هستش ! شما آدم مذهبی هستین؟
گفتم : نه من خیلی وقته به کلیسا و... نرفتم.
پدر گفت: پس باید یه چیزی تو این خونه باشه که مانع از نفوذ انرژی های منفی میشه و باید اونو پیدا کنیم!
ویلیام گفت خب الان باید چیکار کنیم!
جاناتان دستی به ریش های سیاهش کشید و گفت جای جان اینجا امن تره بهتره اول اونو برگردونین خونه...

  • رامین راجی
۱۵
مهر
۹۸

مسیح قرن ۲۱

کلیسای نوتردام پاریس . ساعت 21

یکی از مدیوم های کلیسا که قابلیت ارتباط با ارواح رو داره خبر ظهور ضد مسیح رو شنیده و اکنون توی جلسه فوری کلیسا این موضوع رو مطرح کرده همه ی کشیش ها با توجه به قتل های اخیر و مخصوصا قتل پاپ نگران هستند و هاج و واج بهم نگاه می کنند که دیوید (( کسی مدیومه و قابلیت ارتباط با ماورا رو داره )) سریع میگه این تمام ماجرا نیست!!! همه دور میز با تعجب به اون نگاه میکنن که سارا محقق ماورا طبیعه ی کلیسا میگه: اگه چیزی بهت الهام شده بگو! دیوید می گوید: شاید نوعی توهیین باشه اما من مسیح رو دیدم...

  • رامین راجی
۱۵
مهر
۹۸

داستان ترسناک گروه ضد شیطان

گروه ضد شیطان

مارپلا کنار آتیش اون افراد که توی کلیسا بودن نشست و گفت: معذرت می خوام واقعا فکر کردم مزاحمین من مارپلا هستم
و بعد اونها به ترتیب شروع به معرفی کردن خودشون کردن:
من نادیا هستم
من جک هستم
من اولویا هستم
من مایک هستم

  • رامین راجی
۱۵
مهر
۹۸

 عشق.خون.مرگ 
صدا پاشنه کفش و استخوان در گوشم نجوا میکند . بی صدا اشک میریزم و ناله میکنم همه درد ها فراموش شدند اما درد کودکم ....

زهره میخندد
چشمانم میسوزند
گلویم درد میکند

به چاقو و دستم نگاه میکنم
نمیتونم همینجوری بمیرم

.الکی خودتو نکش بچت مرده به دنیا اومد

+نه امکان نداره . تو کشتیش

.شاید

و پشت حرفش پوزخندی تلخ میزند

نمیتونم همینجوری بمیرم
نفس عمیق میکشم
به دستانم نگاه میکنم یا حالا یا هیچ وقت دیگر. برا به اغوش کشیدن خواهم مرد اما مهم نیست 

زهره به سمت در میرود
از جات جم نخور تا من بیام
انگشتانم شصتم را بلند میکنم به ان ها خیره میشوم 

دستم را به جلو حرکت میدهم و سپس با تمام قدرت که در وجودم مانده است دستم را بیرون میکشم. 
فلزتا مقداری در دستم فرومیرود سپس متوقف میشود

دوباره ان را خارج میکنم تمام این مدت لبم را گاز میگیرم دوباره از نوع کارم را ادامه میدهم نباید صدایم بیرون برود . بی صدا ناله . اشک میریزم 

اینبار اهی کوچک از گلویم خارج میشود
به شصت سمت سمت راست نگاه میکنم
تا میایه استخوان بریده شده است

و سمت چپ مقداری دیگر تمام است

برای بار سوم با تمام توان دستم را به بیرون میکشم

صدای شکستنی میاید
به  سمت چپ نگاه میکنم شکسته است

دست راستم رها شده است

به دستانم نگاه میکنم

سپس نگاهم به جای خالی شصتم بر میگردد

درد خود را در وجودم میپیچاند

نمیتوانم فریاد بزنم جیغ بکشم. یا حتی دردم را بیرون بریزم فقط بی صدا اشک میریزم

نمیدانم برای چه درد میکشم برای زندگی که تنها امیدم، بچه ام مرده به دنیا امد و کشته شد

  • رامین راجی
۱۵
مهر
۹۸

داستان ترسناک

عشق.خون.مرگ 
یا برای انتقام که پایانش خواهم مرد

جای انگشتانم ذوق ذوق میکند
لب بالایم را رها میکنم
طعم گلس خون در دهانم میپیچد
در اتاق باز میشود و زهره وارد اتاق میشود
 به شکمم خیره میشوم که اینک با نخی سیاه به هم متصل است . هر لحضه که میگذرد سوزش ان بیشتر میشود 

  • رامین راجی
۱۵
مهر
۹۸

داستان ترسناک

عشق.خون.مرگ 
سوزش پایان ندارد فقط میلرزم و دندانم هایم روی هم میخورد  عرق نیز به دردم افزود است . هر لحضه عرصگق بر روی زخمم میرود و نمک را بیشتر در زخمم حل میکند . صدایی نمیدهم اما دیدم تار شده است و حس هایم در اثر سوزش ضعیف شده اند .نمیتوانم ایتحا بمیرم حداقل نه الان 
به چاقویی که با لاتر از دستم قرار دارد نگاه میکنم الان یا هیچوقت دگر .
 صدای افتادن قطرات خون بر روی زمین شبیه صدای باران است اما به لذت بخشی ان نیست  زهره به سمت سینی میچرخد و میخند .

  • رامین راجی
۱۴
شهریور
۹۸

خانه 60 ساله جن زده

خانه که60سال خالی بود . اسمم افسانه هست

 اونایی که اعتقاد دارن داستان رو بهتر درک میکنن .

مورخ 1386/10/19تصمیم گرفتیم خانوادگی به دیدار پدر بزرگم که در شمال کشور زندگی میکنه بریم شب رسیدیم پدر بزرگم منو خیلی دوست میداشت. کنارش نشستم اسرار کردم که فیلم ترسناک نگاه کنیم که پدر بزرگم نیشخندی زد،

  • رامین راجی
۱۴
شهریور
۹۸
  • رامین راجی
۱۴
شهریور
۹۸

داستان ترسناک و واقعی در ایران

  • رامین راجی
۳۰
تیر
۹۸

در این مطلب خلاصه رمان ترسناک جهنم را در چندین قسمت برای شما عزیزان قرار میدهیم تا بتوانید به راحتی آن را مطالعه کنید این رمان به بخش های کوچکتر تبدیل شده است تا از خوانندگان بتوانند به راحتی آن را بخوانند.

  • رامین راجی