ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم.از اجنه تا معرفی برترین فیلم های ترسناک دنیا چیزهایی که ترس شما رو از حقایق بیشتر میشود

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۸
بهمن
۹۸

در این مطلب قصد دارم به معرفی فیلم ترسناک It: Chapter Two محصول سال 2019 و شرح داستان این فیلم بپردازیم،نسخه اول این فیلم ترسنکا زیبا که بر اساس کتاب های ترسناک استیون کینگ ساخته شدخ است در سال 2017 منتشر شد و جزئ موفق ترین فیلم  های ترسناکی بود که در یک ده گذشته منتشر شده اند.آن در ژانر ترسناک ماورائی است که توسط  اندی موشیاتی کارگردانی شده است.داستان قسمت اول در مورد هفت کودک از شهری کوچک در آمریکا با نام دری را در سال 1989 بیان می کرد که گرفتار یک نفرین قدیمی میشوند نفرینی که هر 27 سال اتفاق می افتد.جیدن لیبرهر، بیل اسکاشگورد، فین ولفهارد، سوفیا لیلیس، چوزن جیکوبس، جک دیلن گریزر، جرمی ری تیلور، وایات اولف،نیکلاس همیلتون و جکسون رابرت اسکات از جمله بازیگران  قسمت اول این فیلم بودند. حال حوادث قسمت دوم بعد از اتفاقات قسمت اول و 27 سال بعد رخ میدهد زمانی که در انتهای قسمت اول آنها بین هم پیمان میگذارند که 27 سال بعد برای نابود کردن دوباره این نفرین بازگردند آنها که حالا مسانسال هستند و اتفاقات گذشته را کم کم فرآموش کرده اند.حال آن زمان میرسد که نفرین دوباره بعد از 27 سال دوباره آغاز میشود ولی یکی از اینار یکی از آن افراد راهی را می یابد که بتوانند این نفرین را برای همیشه از بین ببرند و چرخه ی زمانی 27 ساله آغز دوباره را متوقف کنند.از جمله بازیگرانی که در این فیلم ایفای نقش میکنند میتوان به جیمز مک‌آووی، جسیکا چستین، جی رایان، بیل هیدر، جیمز رانسون، آیزایا مصطفی و اندی بین اشاره کرد.

معرفی فیلم ترسناک و شرح داستان 2019 It: Chapter Two

دانلود زیرنویس فیلم It: Chapter Two (زیرنویس فیلم آن: قسمت دوم) فیلم سینمایی It: Chapter Two محصول سال 2019 کشور آمریکا در ژانر ترسناک و دلهره آور به کارگردانی اندی مشیتی (Andy Muschietti) می باشد. در این فیلم ستارگانی همچون بازی جیمز مک‌آووی (James McAvoy) و جسیکا چستین (Jessica Chastain) ایفای نقش می کنند.شما میتونید جدیدترین و بروزترین زیرنویس ها را از وب سایت دانلود زیرنویس فیلم و سریال دانلود کنید.که متناسب با تمامی کیفیت ها میباشند و به صورت لینک مستقیم و کالما رایگان دریافت کنید.این وب سایت دارای یکی از بزرگترین آرشیو ها در بین تمامی رقیبان است و همه روزه آپدیت و برزورسانی میشود

  • رامین راجی
۱۹
بهمن
۹۸

تاریکی مطلق
بخش دوم

خاموشی چراغ برای من هیچ منطقی نداشت تصمیم گرفتم ماشین را خاموش کنم و کمی بمانم تا صبح شود ولی ترس از تاریکی مانع از انجام اینکار شد ماشین را روشن نگه داشتم چند دقیقه ای گذشت همینطور به اطراف نگاه میکردم همه چیز سیاهی بود به رو به رویم نگاه کردم نور ضعیفی را دیدم عجیب بود که تا ان موقع متوجه ان نور نشده بودم تصمیم گرفتم به سمتش بروم چون دیدی نداشتم به اهستگی ماشین را در دل تاریکی جلو میبردم کمی گذشت احساس کردم کنترل ماشین از دستم خارج شده است  دیگر مطمئن بودم بر روی یک شیب تند هستم ترمز زدم ولی فایده ای نداشت تصمیم گرفتم از ماشین به بیرون بپرم و بعد از لحظه ای مکس پریدم بعد چند دور چرخیدن به دور خودم بالاخره ایستادم که ناگهان صدای بلندی گوشم را خراشید کاملا مطمئن بودم که ماشینم از ارتفاعی به پایین افتاد تمام بدنم درد میکرد مزه خون را در دهانم حس میکردم و گرمیش را روی پای چپم ،نمیدیدم ولی میدانستم حسابی زخمی شدم و خونریزی دارم کمی به همان حال ماندم نمیدانم چقدر گذشت که نور ملایمی از مشرق در اسمان پدیدار شد نور کمی بود ولی اسمان را تا حدودی روشن میکرد و کمی ان جهنم را قابل دیدن لنگان لنگان بلند شدم درست لبه پرتگاهی بودم ارام خودم را از شیب بالا کشیدم و به سمت زمین صاف رفتم درد بدی داشتم وقتی به زمین صاف رسیدم نفسی از روی شکر گذاری کشیدم و خدا را شکر کردم که هنوز زنده ام کمی نفس گرفتم و یک مسیر شانسی را انتخاب کردم و پیش رفتم تا شاید راه خروج را زودتر پیدا کنم دیگر نمیخواستم حتی یک دقیقه هم در ان جنگل بمانم راه رفتن را ادامه دادم با درد و سختی به جایی رسیدم که جاده به درون جنگلی انبوه میرفت با درختانی بلند که گرگ و میشی هوا را تبدیل به تاریکی شب میکرد اما در انتهای این مسیر نوری خودنمایی میکرد اری ان نور یک شمع بوذ با خوشحالی و به ارامی پا در ان مسیر گذاشتم کمی گذشت تا به نور نزدیک شدم به پشت سرم نگاه کردم مسیر طولانی را در پی این نوز طی کرده بودم ی دوباره برگشتم تا نور را نگاه کنم خبری از نور نبود انگار یکی شمع را برداشته بود به ارامی جلوتر رفتم و چشمانم را باریک کردم تا شاید بتوانم صاحب شمع را در ان تاریکی پیدا کنم کمی گذشت تا چشمانم به تاریکی عادت کند باورم نمیشد من در نزدیکی یک سازه بودم یک کلبه جنگلی به ارامی اطراف را نگاه کردم محوطه دایره شکلی دور تا دور خانه بود نور کم بود ولی میتوانستم تشخیص دهم که درختان مانند دیواری این کلبه را حصار کرده اند و فقط یک مسیر بود و ان هم همانی بود که من ار ان وارد شدم کمی جلو رفتم با خودم گفتم شاید کسی در کلبه باشد چون هنوز به فکر ان شمع بودم به ارامی در زدم کسی جواب نداد دستگیره در را چرخواندم در با صدای قژقژ فروان باز شد به داخل کلبه رفتم و در را پشتم بستم حسابی تاریک بود ناگهان به یاد تلفن همراهم افتادم و چراغش را روشن کردم عجیب بود که قبلا از ان استفاده نکرده بودم  شاید به خاطر شوک و درد عقلم درست کار نمیکرد نمیدانم ولی نورش حس خوبی به من میداد تلفن را کنجی تکیه دادم و به اطراف نگاهی کردم کلبه کوچکی بود با دیوارهای چوبی و یک پنجره و یک شومینه بوی نم و کپک همه فضا را پر کرده بود و صدای موریانه ها هر از گاهی فضای ساکت کلبه را میشکست کمی در ان فضا گشتم کمی چوب در کنار شومینه بود ولی کاملا مشخص  بود که نم گرفته اند در جیبم گشتم و محتویاتش را روی زمین گذاشتم یک فندک یک ادامس و یک دفترچه بقیه وسایل هم که با ماشین به عمق ان پرتگاه رفته بود چند هیزم که خشک تر از بقیه بود را در شومینه انداختم با تلفن همراه به بیرون از کلبه رفتم و کمی خرده چوب خشک جمع اوری کردم و به داخل کلبه برگشتم همه را در شومینه خالی کردم چند برگ از دفترچه جدا کردم و در شومینه انداختم حالا همه چیز برای روشن شدن یک اتش مهیا بود یک برگ از دفترچه را با فندک اتش زدم و داخل هیزم هایی که جمع کرده بودم انداختم به سختی و بعد از چندبار تلاش اتش مشتعل شد اتش روشن شده بود فضای اتاق روشن و کمی گرم شده بود و این مرا بسیار خوشحال میکرد کمی گذشت تا از خستگی و گرما کنار شومینه خوابم برد که با احساس سنگینی از خواب بلند شدم تا به حال دقت کرده اید وقتی مشغول درس خواندن کتاب خواندن یا کار با موبایل هستید سنگینی نگاه کسی را حس میکنید و درست میچرخید سمت همانکسی که به شما چشم دوخته؟، به ارامی به سمت پنجره چرخیدم و خشکم زد زنی از پنجره به من خیره شده بود دهانم خشک شده بود و نمی توانستم دلیلی برای حضور یک زن هم ان وقت شب در ان جهنم بیاورم حدود یک دقیقه به زن خیره ماندم و بهت زده بودم تا اینکه تصمیم گرفتم به او نزدیک شوم با خودم فکر کردم شاید مثل من گم شده باشد به ارامی به سمت پنجره حرکت کردم تا صحبتی بکنم اما لحظه ای بعد به طور وحشتناکی خشکم زد ....

  • رامین راجی
۱۹
بهمن
۹۸

اینجا هیچچیز طبیعینیست  2
ژانر: وحشت و تخیلی 
پارت: دوم  فصل دوم
نویسنده : امیرحسین


گفتم: خب قراره الان چیکار کنیم؟
گفت: قراره بفهمیم اونا دقیقا می خواستن ازت چه استفاده ای بکنن!؟

کمی عقب رفتم و گفتم: نه نه ! پس شماهم مثل اونا هستید می خواین ازم استفاده کنین

که از روی مبل بلند شد شونه هامو گرفت و گفت بشین باید خیلی چیزا رو بدونی تا بتونی منو و کل آدمایی که اینجا هستن رو قضاوت بکنی!

روی مبل نشستم و اونم به دیوار تکیه داده بود توی دستش یه انگشتر سیاه رنگ بود که مدام اونو می چرخوند نفس عمیقی کشید و گفت:

از ۶ سالگی ام خواب های عجیب می دیدم توی خواب عده ای دنبالم بودن و هر سری به یک شکل گاهی خودم! گاهی به شکل خانواده ام و حتی گاهی به شکل حیوان! بعد توی خواب با داد و فریاد بلند می شدم!
منو به دکتر ، کلیسا و.... بردن اما هیچ کدوم دلیلی پیدا نکردن و گفت یه مشکل روحی روانی هستش!
وقتی ۱۵ سالم شد این مشکل بدتر شد شبا توی خونه راه می رفتم و بعد یهو شروع می کردم به داد و فریاد تا اینکه ۱۸ سالگی از خانواده ام جدا شدم و یه خونه مجردی برای خودم گرفتم اون موقع بود که تنها شدم! و تونستم ببینمش!

با تعجب گفتم: کی رو ببینی؟

گفت: نتا ! اسمش نتا بود اون شب اولی که توی خونه مجردی ام خوابیدم وقتی با داد و فریاد بلند شدم روبروم ایستاده بود ترسیده بودم عرق سردی می ریختم یه مرد قد بلند مثل خودم با یه بارانی بلند و شلوار و کفش های سیاه رنگ !
اما وقتی حرف زد ترسم ریخت صداش متفاوت بود! بهم گفت: من بهت صدمه ای نمی زنم! می خوای بهت کمک کنم؟
منم از خدا خواسته گفتم: ۱۰ ساله این کابوس ها عذابم میدن ولی تو کی هستی!؟
نمی تونستم چهره اش رو ببینم یه نقاب سیاه رنگ رو صورتش بود.
گفت: من شیطانم!
ترسیدم نمی تونستم آب دهنمو کنترل کنم از دهنم بیرون می ریخت!
گفت: لابد فکر می کردی اگه یه روز منو ببینی یه غول با پاهای سم دار و چندتا شاخ هستم!
من اومدم بهت کمک کنم من این کابوس ها رو ازت میگیرم زندگی ات رو سرشار از لذت می کنم ولی برای این کار باید بتونم روی تو نظارت داشته باشم تا کسی نتونه بهت صدمه ای بزنه...
گفتم: چرا بهم کمک میکنی؟ تو که خوب نیستی؟ چی می خوای؟

چند قدم جلوتر اومد و گفت تا کسی رو نشناختی از روی داستان ها و .... قضاوتش نکن...من روحت رو می خوام...

  • رامین راجی
۱۹
بهمن
۹۸

اینجا هیچ چیز طبیعی نیست
ژانرد : وحشت و تخیلی 📓
پارت: اول ✅ فصل دوم
نویسنده : امیرحسین

صدای عجیبی توی گوشم بود صدای بوق های پی در پی سرم درد می کرد انگار به جیرجیرک توی مغزم بود!
چشمامو به آرومی باز کردم همه چیز تار بود کم کم مانیتور و سرم و ... رو کنارم تونستم ببینم صدای بوق صدای دستگاه بود !
ترسیدم که حتما منو گرفتن دوباره برگردوندن بیمارستان!
که صدای یکی توجه ام رو جلب کرد که داد زد: به هوش اومد به هوش اومد....
هنوز چیزی دقیقا یادم نماید که چه جوری شد بی هوش شدم! همه چیز برام نامفهوم بود‌.

یک زن مسن با موهای طلایی رنگ و قد کوتاه و نسبتا چاق به سمتم اومد و کنارم روی تخت نشست!
هنوز هوشیاری ام کامل نشده بود در حالت خماری گفتم: من کجام؟
زن کمی کنار گوشم خم شد و گفت : نگران نباش جات امنه ایجا رزولیا است..گگ
با لب هایی خشک پرسیدم: می خوام بلند شم!
دستمو گرفت و گفت: هنوز اثر بی هوشی دستمال نرفته باید چند ساعت دیگه استراحت کنی چون ممکنه دچار فراموشی موقت بشی!
..
..
چند ساعتی گذشت به تخت تکیه داده بودم و به لباس های مشکی رنگ خودم و دیوار آبی رنگ نگاه می کردم.....

در اتاق باز شد و یه مردی قد بلند وارد اتاق شد و روی مبل  چرمی قهوه ای رنگ کنار تخت من نشست و گفت خوشحالم که سالم رسیدی

گفتم: میشه بگی اینجا کجاست؟

لبخندی زد و گفت اینجا خونه ی آدمایی مثل توئه که جامعه چون نمی تونه قدرت اون ها رو درک کنه اونا رو سرکوب میکنه و یا ازشون سو استفاده می کنه ولی ما چنین اجازه ای نمیدیم.
و مقابل این ستم می ایستیم....
بخاطر همون چندین سال پیش اینجا رو درست کردیم تا بتونیم به این افراد پناه بدیم...
و اونا رو آموزش بدیم تا در مقابل استفاده های اجباری دیگران به ایستن!
گفتم: خب قراره الان چیکار کنم؟

  • رامین راجی
۱۹
بهمن
۹۸

هزار فرسنگ نفرین 
شب نامه : دهم فصل دوم
ژانر: وحشت  ، رازآلود 
نویسنده : سیما
توجه: +15


فرودگاه پر بود از جمعیتی که حتی نمی شد تو شلوغی بهشون نگاه کرد چه برسه به پیدا کردن اون پدر جاناتان!
ویلیام روی یه کاغذ بزرگ نوشته بود دنبال جاناتان هستیم! با خوردن تنه ی مسافرا هر  لحظه فکر می کردیم جاناتان هستش! تا اینکه بالاخره یکی بین جمعیت که داشت به سمت مون میومد خودنمایی کرد!  لباس مسیحی سیاه رنگش  و صلیب نقره ای توی گردنش به سمتش رفتیم و ویلیام گفت: پدر جاناتان؟
تایید کرد و گفت خیلی مشتاق بودم ببینمتون !
ویلیام چمدون های پدر رو گرفت و به سمت در خروجی رفتیم.

سوار ماشین که شدیم پدر جاناتان گفت: خب ! بچه کجاست؟
ما با حساسیت خاصی گفتم: نخواستم بترسه بردمش مدرسه فکر کنم جاش امنه!
ویلیام گفت: پدر راه خلاصی هست !؟

پدر گفت: بهتره همین الان برین خونه شما باید نگاهی به فضای خونه تون بندازم...
..
..
ماشینو جلوی خونه پارک کردیم که جاناتان سردرد عیبی گرفت و با تلخی گفت: اینجا وحشتناکه نیروهای شیطانی خیلی ان !
با شندین کلمات بیشتر ترس من رو فرا می گرفت ترس از دست دادن پسرم جان!
وارد خونه شدیم جاناتات مقابل در ایستاده بود و با تعجب یک نگاه به داخل و بعد بیرون خونه می کرد.
ویلیام پرسید: اتفاقی افتاده چیزی فهمیدین؟
جاناتان گفت: اینجا یه چیزی عجیبه فرق داره
پرسیدم: چی؟
گفت: فضای خونه به شدت روحانی و مثبته در حالی که بیرون خونه فضا به شدت منفی هستش ! شما آدم مذهبی هستین؟
گفتم : نه من خیلی وقته به کلیسا و... نرفتم.
پدر گفت: پس باید یه چیزی تو این خونه باشه که مانع از نفوذ انرژی های منفی میشه و باید اونو پیدا کنیم!
ویلیام گفت خب الان باید چیکار کنیم!
جاناتان دستی به ریش های سیاهش کشید و گفت جای جان اینجا امن تره بهتره اول اونو برگردونین خونه...

  • رامین راجی