ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم.از اجنه تا معرفی برترین فیلم های ترسناک دنیا چیزهایی که ترس شما رو از حقایق بیشتر میشود

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان‌های واقعی درباره جن زدگی است» ثبت شده است

۱۵
مهر
۹۸

داستان ترسناک

عشق.خون.مرگ 
یا برای انتقام که پایانش خواهم مرد

جای انگشتانم ذوق ذوق میکند
لب بالایم را رها میکنم
طعم گلس خون در دهانم میپیچد
در اتاق باز میشود و زهره وارد اتاق میشود
 به شکمم خیره میشوم که اینک با نخی سیاه به هم متصل است . هر لحضه که میگذرد سوزش ان بیشتر میشود 

  • رامین راجی
۱۵
مهر
۹۸

داستان ترسناک

عشق.خون.مرگ 
سوزش پایان ندارد فقط میلرزم و دندانم هایم روی هم میخورد  عرق نیز به دردم افزود است . هر لحضه عرصگق بر روی زخمم میرود و نمک را بیشتر در زخمم حل میکند . صدایی نمیدهم اما دیدم تار شده است و حس هایم در اثر سوزش ضعیف شده اند .نمیتوانم ایتحا بمیرم حداقل نه الان 
به چاقویی که با لاتر از دستم قرار دارد نگاه میکنم الان یا هیچوقت دگر .
 صدای افتادن قطرات خون بر روی زمین شبیه صدای باران است اما به لذت بخشی ان نیست  زهره به سمت سینی میچرخد و میخند .

  • رامین راجی
۱۴
شهریور
۹۸

خانه 60 ساله جن زده

خانه که60سال خالی بود . اسمم افسانه هست

 اونایی که اعتقاد دارن داستان رو بهتر درک میکنن .

مورخ 1386/10/19تصمیم گرفتیم خانوادگی به دیدار پدر بزرگم که در شمال کشور زندگی میکنه بریم شب رسیدیم پدر بزرگم منو خیلی دوست میداشت. کنارش نشستم اسرار کردم که فیلم ترسناک نگاه کنیم که پدر بزرگم نیشخندی زد،

  • رامین راجی
۱۴
شهریور
۹۸
  • رامین راجی
۱۴
شهریور
۹۸

داستان ترسناک و واقعی در ایران

  • رامین راجی
۳۰
تیر
۹۸

عشق.خون.مرگ

دقیه ها سپری شدند و اشک هایم مانند قطره های باران بر روی زمین سرد ریختند

من ضعیف بودم. احمق بودم. چرا...چرا این کار با من میکنی؟ خدا  من هیچ کاری نکردم. گناهی نکردم من لایق این قدر درد و رنح نیستم.چشمانم میسوخت. رد قطرات اشک روی صورتم خشک شده بود. چشمانم قرمز شده بود بازتاب خودم را در مانیتور میدیدم.

  • رامین راجی
۳۰
تیر
۹۸

خلاصه رمان معلول:


سارا دبیر درس الهیات و فلسفه در یکی از دبیرستان های مذهبی واتیکان است او ۳ سال است که وارد این حرفه شده و کلاس هایش به شدت جذاب و پر مخاطب است تا اینکه در اواسط سال تحصیلی شاگردی جدید به جمع دانش آموزان او می پیوندد شاگردی با نام مارگاریتا ، او فلج است و حتی نمی تواند صحبت کند خانواده ی او می گویند او در ۱۰ سالگی زمانی که در اتاقش تنها بود خود را از ساختمان پایین انداخته و به این روز افتاده است ، مارگاریتا با اینکه فلج است اما نیشخند خاصی بر لب دارد که هر بیننده ای را می ترساند موهای او قهوه ای سوخته و فرفری است و قد کوتاهی دارد با چشمانی به رنگ سبز ،حال او در ردیف جلوی کلاس تنها می نشیند کسی حاضر نیست با او بنشیند......

روز های اول خوب بود تا اینکه کم کم....



کم کم اتفاقاتی در مدرسه رخ می دهد بعضی از شاگردان در دستشویی حبس می شوند بعضی ها می گویند که مارگاریتا می تواند راه برود و آنها را آزار می دهد اما پزشکان و معاونان دبیرستان می گویند او فلج است و این تهمتی پیش نیست تا اینکه اتفاق وحشتناک رخ می دهد....

یکی از شاگردان به زیرزمین مدرسه کشیده می شود و در آنجا تسخیر می شود و خودش را سلاخی می کند و یکی دیگر از شاگردان در کلاس جیغ می کشد و می گوید نزدیک نشو... و سپس با خودکار رگ خود را پاره می کند و خودکشی می کنند وقتی افراد وارد کلاس می شوند می بینند مارگاریتا روی ولیچر نشسته این ماجرا پلیسی می شود و آرام آرام پای کلیسا به این ماجرا باز می شود و اتفاقات گسترده تر  و پیچیده تر می شوند.....

  • رامین راجی
۱۳
خرداد
۹۸


قسمت دوم

برای مشاهده متن به صورت کامل روی ادامه مطلب کلیک کنید

  • رامین راجی
۳۱
فروردين
۹۸
  • رامین راجی
۲۰
فروردين
۹۸

سلام نوید هستم میخوام یکی از بهترین داستان هامو برای شما دوستان تعریف کنم این داستان واقعیت داره درمورد منو پسرخالم جنی که جون مارو نجات داد هرکی میبینه حتما بخونید

  • رامین راجی