داستان خارجی ترسناک درباره جن زدگی 2
قسمت دوم
برای مشاهده متن به صورت کامل روی ادامه مطلب کلیک کنید
به سختی روی پام ایستادم و دنبال خواهرم گشتم صدایی از پشت آمد بر گشتم دیدم خواهرم است و با چهره ای خندان به من نگاه آمد جلویم و با لحنی بد گفت شمارش معکوس شروع میشه ۱،۲،۳،۴،۵،۶،۷،۸،۹،۱۰ بازی شروع شد به بازی من ترس و لرز خوش امدی . او دوباره غیب شد به ساعت نگاه کردم دو بامداد بود رفتم و روی زخمم مرحم بستم حاضر شدم تا بروم خونه دوستم هازارد تا در مورد امشب به بگویم چون او یک جنگیر است قبلن کلاساشو می رفته . نیم ساعت راه می رفتم تا به خانه ی هازارد رسیدم زنگ درو زدم و هازارد درو باز کرد به هم دیگه سلا م
کردیم و رفتیم در خانه . او گفت الیوز پات چی شده گفتم بشین تا برات بگم
تو خونه با خواهرم تنها بودم که گوشی زنگ خورد و تا اینجا که به خانه
به خانه شما آمدم و ... هازارد حرفم را قطع کرد و گفت پدر و مادرت چیزی می دانند گفتم نه گفت باید بریم خانه ی شما و اون جن لعنتی رو پیدا کنیم . گفت بزار برای شب من الان باید استراحت بکنم گفت باشه تا دو ساعت دیگه میریم چیزی خواستی صدام کن باشه؟ خوب . یعنی اون کی میتونه باشه شمارش برام خیلی آشنا بود یکم که یادم اومد دیدم شمارش 55551039 گفتم این که شماره ی مامانمه وای نه ممکنه اون ما مانم باشه خوابیدم