ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم.از اجنه تا معرفی برترین فیلم های ترسناک دنیا چیزهایی که ترس شما رو از حقایق بیشتر میشود

داستان ترسناک امیر رضا از تجربیاتش

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۸، ۰۲:۵۹ ب.ظ

با سلام من اسمم امیررضاست و ۱۹سالمه و میخام یکی از ماجراهایی ک برام اتفاق اوفتادرو براتون تعریف کنم این داستان کاملا واقعیه بدون هیچ تخیل و دروغی خب اسم اصلیه من رضاست و به دلیل اینکه اسم داییم رضاست یه امیر اول اسمم اضافه کردن و ما سیدم هستیم.

 خب ماجرا از اونجایی شرو شد ک من بچه بودم و شبها دیر میخابیدم و خونواده برای اینکه من زودتر بخابم شرو به ترسوندنم کردن ک اگه نخابی زن چادری میاد میبرتت(فیلم شبه بیستو نهم) چن سالی گذشت تا من بزرگو بزرگ تر شدم و ترسم بیشترو بیشتر شد ابن ماجرا برمیگیرده به بهمن۹۷ک ما به عروسی فامیلمون به ساری رفتیم شب اول اتفاقی نیوفتاد و عادی بود شب دوم ک حنابدون بود من تو خونه تنها بودم و داشتم اماده میشدم ک برم بعد چون تو شمال درخت زیاد وجود جن اجنه و... زیاده همین طوری ک داشتم اماده میشدم احساس کردم یکی داره بهم نیگاه میکنه توجهمو به خودش جلب کرد و به سمت اتاق رفتم ک در اتاق یه پنجره رو به حیاط خونه پشتی ک یک پیر زن با پسرش زندگی میکرد ک پسرش خودکشی کرده بود بود . خلاصه رفتم پنجررو واز کردم و دیدم یه نفر با چادر سیاه ک پشتش به من بود هعی این ور اون ور میره بدون اینکه روشو سمت من کنه گفتم حتما پیرزنه داره تو خونش راه میره اومدم برم سمت حال ک موهامو درس کنم تو عرض کمتر از۵ثانیه دوباره بیرونو نیگا کردم ک هیچ اثری از زن نیود بیخیال شدم رفتمو اماده شدم سوار ماشین شدم تالار یه جای دور اوفتاده مانند بود ک خونهای خراب ترناک با درختای کج و شکسته بدون برگ و خف عجیبی بود رفتم تو تالارو بگو بخندو رقصو فلان با پسر خالم ک از من بزرگ تر بود یه سال رفتیم بیرون یه سیگار بکشیم در ضمن من مفصل پام اسیب شدید دیده بود و تازه کچشو واز کرده بودم و لنگون لنگون راه میرفتم تو راه کنار یکی ازون درختای ترسناک یه لحظه همون پیرزن سیاه پوش به چشم خورد و بی توجه به راهمون ادامه دادیم رفتیم تو یه عقب نشینی ک حدودا ۵۰۰ متری میشد تاریک تاریک پر درخت و جالبیش اینجا بود ک شاید باورتون نشه وای تموم درختاش برگ داش برخلاف بقیه درختای اون محل بازم توجهی نکردم سیگارارو روشن کردیم

 من پشت به درختا واستاده بودم و پسر خالم رو به درختا ک چند دقیقه ای نگذشت داشتیم میخندیدیم ک یهو پسر خالم ک به طور عجیبی خندش قطع شد و گفت امیر اون کیه گفتم خفه شو بابا سگم نمیاد اینجا چن دیقه بعد ازین خداشاهده یه صدای ریزی شنیدم برگشتم تصویری ندیدم ولی از پشت درختا یه موجودی مثل اسب یا گاو دقیق نتونستم ببینم ولی مطمعنم ک یچی دیدم ک انگار داشت رد میشد بی توجه اخرای سیگارمون بود ک یهو علی پسر خالم به چهره ای به شدت ترسیده و رنگو رو پریده گف ا ا امیر گفتم چرا زبونت گرفتع برگشتم دیدم یه دختر ک انگار لباس عروس تنشه رو یه چیزی نشسته ولی نتونستم ببینم چیه گفتیم یا امام رضا دویدیم و چون من مفصلم تازه داشت درس میشد نمیتونستم درس راه برم چ برسه به دویبدن علی دویید منم به دونبالش لنگ لنگون ی یهو من اوفتادم ولی شانسی ک اوردم من از بچگی بکس کار میکردم و دستای قپی ای دارم تونستم بلد شم ولی قبل از اینکه بلد شدم یه سوزش اروم روی حمرم احساس کردم ک فکر میکردم واسه زمین خوردنمه به کمک دستام بلد شدم و با ترسو لرز رفتم تو تالار و وقتی ک خاستیم برگردیم تو ماشین اون خرابه ک کنار جاده بود رد شدیم و همون دختره همون جا شسته بود و دس تکوم داد من چشامو بستمو رفتیم خونه وقتی لباسمو دراوردم متوجه ۳خط وسط کمرم شدم و بعد از اون شب به مدت یک ماه هرشب ساعت ۴:۳۱دقیقه شب از خاب میپریدم و انگار یکی بیدارم میکنه

ادامه داستانو تو نوشتهای بعد میگم براتون

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی