ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم.از اجنه تا معرفی برترین فیلم های ترسناک دنیا چیزهایی که ترس شما رو از حقایق بیشتر میشود

داستان ترسناک عشق.خون.مرگ قسمت قسمت 33

دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۰۲ ب.ظ

داستان ترسناک

عشق.خون.مرگ 
سوزش پایان ندارد فقط میلرزم و دندانم هایم روی هم میخورد  عرق نیز به دردم افزود است . هر لحضه عرصگق بر روی زخمم میرود و نمک را بیشتر در زخمم حل میکند . صدایی نمیدهم اما دیدم تار شده است و حس هایم در اثر سوزش ضعیف شده اند .نمیتوانم ایتحا بمیرم حداقل نه الان 
به چاقویی که با لاتر از دستم قرار دارد نگاه میکنم الان یا هیچوقت دگر .
 صدای افتادن قطرات خون بر روی زمین شبیه صدای باران است اما به لذت بخشی ان نیست  زهره به سمت سینی میچرخد و میخند .


دستم را خارج میکنم
هر لحضه دارد بیشتر بی حس میشود
چا قو را در چهار انگشت باقی مانده ام جای میدهم
درد میکند اما مجبورم باید بچه ام را در اغوش بگیرم

زهره بر میگردد

به سمت صورتم خم میشود
چاقورا در دستم محکم میکند ان را بالا میاورم
نفسم را در صورتش میدم و بعد چاقو را در میان پاهاش فرو میکنم
زهره چیغی میزند و مانند گاو زخم خورده به هرجایی میخورد و تخت را بر میگرداند.
.
..
...

هیچکدام مهم نیستند . نه درد .نه حتی مرگ .مهم انتقام است . انتقام برای سعید برای پدرم و حتی خواهرم

فریادی ارام و بی صدا سر میدهم

بر روی زمین بر خورد میکنم . و طعم سرد موزاییک در بدنم نفوذ میکند

نفس نفس میزنم
گلویم خس خس میکند
خود را به سمت در میکشانم

دستم روی شکمم میگذارم و هر دو طرف انرا میگیم
گرمی خون بر دستم میپیچد .
هر لحضه که پیش میروم دستم گرم تر میشود و خون بیشتر از دست میدهم
نخ های شکمم عضوی از بدنم شده اند .

سوزشی در سرم حس میکنم
به بالا نگاه میکنم زهره با صورتی قرمز و دستانی غرق خون موهایم را گرفته است

من را بر روی زمین میکشد
دست و پا میزنم اما با توان بیشتر ان ها را میکشد
سپس از موهایم مرا بلند میکنم به صورت نگاه میکنم و اب دهنش را در صورتم پرتاب میکند

#.هرزه اشغال فکر کردی زندت میزارم اون قدر درد میکشی که فراموش کنی اسمتو

از موهایم اویزانم
با نفرت نگاهم میکند
حرفش را ادامه میدهد : همیشه یه اشغال بودی
اون بچه من باید مادرش باشم نه تو 

به خاطر تکان های مکررم زخم های بدتر شده اند و خونریزی شدت یافته است

هر لحضه که میگذرد میتوانم جریان گرم خون را بر روی پوستم حس کنم. دردش قابل وصف نیست . فقط یک چیز میتوان گفت پایان دهنده انسان عادی است . انسانی که انگیزه ای ندارد. انگیزه من اینک انتقام است  

قطره ای خون سر میخورد از کنار چشمم میگذرد و بر کف اتاق بی صدا فرود میاد

ناگهان رها میشوم
با سردرگمی به زهره نگاه میکنم او مرا رها نکرده است موهایم هنوز در دستانش هستند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی