ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

ترسناک ترین وبلاگ دنیا

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم

در این وبلاگ ترسناکترین چیزهای دنیا رو برای شما قرار میدم.از اجنه تا معرفی برترین فیلم های ترسناک دنیا چیزهایی که ترس شما رو از حقایق بیشتر میشود

رمان ترسناک اینجا هیچ چیز طبیعی نیست

چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۲۷ ب.ظ

اینجا هیچ چیز طبیعی نیست 
ژانر:وحشت
پارت: اول
نویسنده: امیرحسین🖋

آماده شد ، بفرمایید قربان اینم عکس خانمی که گفته بودین خوشبختانه دوربین های مغازه کنار اون خونه ضبطش کردن! ولی آخه این خانم چه ربطی به پرونده قتل شب ششم داره؟

_ راستش کمیسر یه حسی بهم میگه این خانم مشکوکه به کیفش نگاه کن از داخل کیفش یه چیز چوبی شکل  زده بیرون و معلوم خیلی گنده است به حجم کیف نگاه کن ! همین طور به دستکش های سیاه دستش و شالی که انداخته جلوی صورتش کلا انگار خودشو مخفی کرده در ضمن یادت نرفته که آقای جنکو توسط یک تبر کشته شده !

داشتم به حرفاشون گوش می دادم چند روزیه که پرونده قتل های شب ششم تو کل شهر خبر‌ داغی شده و همه دارن راجبش حرف می زنن ، آقای جنکو  هفتمین قربانی این قتل ها بود این یارو که آدما رو میکشه روز ششم هفته شب یکیو میکشه و این روند رو ادامه میده و هنوز شناسایی نشده در اون حد کارش درسته!!

مشغول افکارم بودم که کمیسر گفت لطفا هفتمین قتل رو طبق گزارشی که نوشتی شرح بده ما هممون می شنویم.

رفتم جلوی تلویزیون روی دیوار و با کنترل سیاه رنگ که انگار از چاه فاضلاب بیرون کشیدیش روشنش کردم و شروع کردم به شرح گزارشی از آخرین قتل فعلی شب های ششم:

قربانی ساعت ۹ شب با دخترش وارد آپارتمان ، طبقه هفتم شده پس از وارد شدن به خونه ۱۰ یا ۱۵ دقیقه بعد چراغای خونه خاموش روشن میشن و صدای درگیری و تیراندازی از خونه شنیده میشه بعد قربانی دخترش رو از پنجره پرت میکنه پایین و چند دقیقه بعد جسد خود قربانی هم از پنجره پایین پرت میشه که در اثر شکاف سر به خاطر خوردن تبر کشته شده.

سوزان یکی از مامورای بخش تحقیقات پرسید: شنیدم توی خونه دوربین هم بوده از اون چی دستگیرتون شد؟
قاتل با لباس خرگوش وارد خونه شده و جای دوربین رو می دونسته و قطعش کرده بعد ۵ دقیقه قبل اومدن صاحب خونه و دختر ۷ سالش دوباره دوربین رو وصل کرده تا قتل ضبط بشه با صاحب و دختره درگیر میشه تیر های تفنگ تموم میشن قاتل مدام با کوبیدن تبر به اونا نزدیک میشه که نهایت پدر دخترش رو از پنجره پایین پرت میکنه چون نمی خواد دخترش با تبر کشته بشه ، البته دختره الان زنده است و توی بخش ویژه بستری شده!

جلسه مثل همیشه بعد کلی بحث تموم شد داشتم پرونده ها رو توی کیف چرمی خودم میزاشتم باید یه گزارش جامع در موردشون می نوشتم که زنگ گوشیم توجهم رو به خودش جلب کرد .

پیام اومده بود:
کاراگاه جوان اگه می خوای از قتل پدرت سر در بیاری بعد مرگ پدرت یادداشت زیر گلدان رو بخون....

عرق سردی روی پیشونیم ریخت چون پدر من هنوز زنده است نمی دونستم این یه شوخی احمقانه است یا یه واقعیت اگه واقعیته شماره من آخه چه جوری !!!؟؟؟
سریع داخل بخش اطلاعات شدم و فریاد کشیدم چند تا مامور می خوام باهام بیان... هرچقدر به پدرم زنگ می زدم جواب نمیداد همه توی ماشین نگران بودن انقدر لبمو خورده بودم که خون میومد اما مهم نبود مهم سلامتی پدرم بود نمی تونستم تنها کسی که برام مونده رو از دست بدم اشک توی چشمام پر شده بود و مدام توی ذهنم زمزمه می کردم چرا من؟ چرا من باید تو این دنیا اعضای خانواده ام رو با بدبختی از دست بدم؟ چرا باید یکیشون رو توی تصادف و حالا این یکی رو توی قتل از دست بدم؟‌ مامورای توی ماشین دلگرمی می دادن که این یه شوخی احمقانه است حتما ،   آروم باش الان می رسیم می بینم چه خبره...

ماشین به سرعت جلوی خونه نگه داشت در خونه باز بود با دیدن در  گلوم خشک شده بود اشک بی درنگ از چشمام می ریخت اسلحه ام رو درآوردم داخل خونه شدم همه جا تاریک بود گلدان جلوی درو انداختم زمین و کاغذو برداشتم نور چراغ قوه رو انداختم روش ،  نوشته  بود : دخترم تولدت مبارک
و ناگهان کل چراغای خونه با صدای جیغ و داد دوستام روشن شد و از حال رفتم.....

  • رامین راجی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی